وبلاگ شعر
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان ، گردنیم
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم
گواهی بخواهید ، اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
__________________________________________________
چشم هایت به من امید زندگی داد ؛ آیه ای بود از لطف خدا . چشم هایت مرا با حقیقت روشن عشق آشنا کرد . با نگاهت چگونه بودن را درک کردم ؛ من برای لحظه ای کنار تو نفس کشیدن چه باید بکنم ؟ برای چشم های تو ... که در زندان غم و اندوه اسیرند چقدر باید دعا کنم ؟ من چگونه می توانم راه قلبم را برای تو نمایان سازم ؟ برای نگاهی که هرگز مرا نمی فهمد ؛ برای مرد مغروری که گویا مرا نمی بیند ... . و من هم چنان تنهایم و این تنهایی و تاریکی را هیچ کس درک نمی کند ؛ هنوز هم من در پیچ و خم نا دانسته هایم پرسه می زنم ؛ هنوز راه حلی برای این دلتنگی مرگ آور پیدا نکرده ام.خسته از این راه بی پایان ؛ خسته و رنگ پریده ا ز وحشت بی تو بودن ؛ هنوز درگیر و دار احساسم دست و پا می زنم...
______________________________________________
تولد روزی است که دل بکنیم از این دلمشغولیهای بیهوده و دل ببندیم به آنچه دلبستنی است و بدانیم هر چیز فانی ارزش دل بستن و غصه خوردن ندارد که اصولا تو خود بدستشان نیاورده ای که بخواهی از دست دادنش را به سوگ بنشین پس بیا دل ببندیم به آنچه همیشه بوده و هست و خواهد بود وبدان که جز عشق هیچ چیز اینچنین ماندگار نیست و هر چه ماندگار است بدان همان عشق است هر روز... روز تولد توست ...هر روز روز تولد توست اگر واقعا تصمیم بگیری آن روز را به نفع خودت تغییر دهی!
تاریخ تولد فقط یک وسیله است که فراموش نکنی آمدنت را!
هر روز... روز تولد توست...روز من... روز ما
اگر بر این باور باشی که با آغاز طلوعی دوباره این تویی که روز را برای خویشتن خویش شروع میکنی آن روز روز توست.
روزی که تو گرداننده آن باشی روز تو خواهد بود این تویی که در هر روز بوجود میآیی
تاریخ تولد برای یاد آوری وجود و حضور پر ارزش توست و صبح آغاز شده اکنون یادآوری میکند که تو ارزشمندی و باید به کمال برسی تغییر دهی و تغییر کنی ببینی و باور کنی هر آنچه را که در وجودت می یابی و میپنداری پس به عشق بیندیش و به شادی و شادمانه زندگی کن.
______________________________________________
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز,بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز,بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم و بر سر و بر سینه فشاندم,چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه,در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست,تا مات شود اینهمه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من,با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم,تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب,کو پنجه ی او تا که در آن خانه گزیند
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد,دیوانه صفت عطر دل آویز تنم را
ای آینه مردم من از حسرت و افسوس,او نیست که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به آیینه و او گوش به من داشت,گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش,ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
______________________________________________
نیمه شب آواره و بی حس و حال
در سرم سودای عشقی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی می گذشت
یک دو سال از عمر رفت و بر نگشت
دل به یاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی و آن اسرار را
آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود
چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
هم نشین و هم زبان شد با من او
ناتوان بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی
این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم زدنیا بی خبر
دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلوتم دم ساز شد
گفتگو ها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق پا بر جاست دل
گر گشایی چشم دل ، زیباست دل
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهتر کسی جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکویی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را شکست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است
عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست
این چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باد نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن ز سر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یکبار از من بشنو پند
بر من و بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرینه گسسته تار و پود
گر چه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هرکس است
باش با او یاد تو ما را بس است
_________________________________________
یه نیمکت تنها یه شعله خاموش
یه لحظه یک رویا منو تو در آغوش
یه یادگار از عشق رو تن درخت پیر
یه قصه ی کوتاه ای وای از این تقدیر
بگو منو کم داری بگو
بگو کمی غم داری بگو
بگو تو هم بیقراری یه لحظه آروم نداری
مث یه ابر بهاری بگو که هر شب میباری
بگو دلت برام تنگ شده
همون دلی که میگن از سنگ شده
بگو یگه طاقت نداری اشک توی چشمام بیاری
بگو منو کم داری بگو
بگو کمی غم داری بگو
بگو که نامه هامو خوندی
بگو برام دل سوزوندی
هق هق گریمو شنیدی
بگو که اشکامو دیدی
بگو دلت برام تنگ شده
همون دلی که میگن از سنگ شده
بگو یگه طاقت نداری اشک توی چشمام بیاری
بگو منو کم داری بگو
بگو کمی غم داری بگو
یه دختر تنها یه حسرت دیدار
یه آسمون غربت یه گریه با گیتار
یه عکس رویایی تو یه آلبوم قرمز
دستم تو دست تو بدون تو هرگز
میگم تورو کم دارم میگم
میگم یه عالم غم دارم میگم
آره منم بی قرارم یه دنیا چشم انتظارم
مث چشای تو هر شب کنار عکسات بیدارم
دل منم برات تنگ شده
کی گفته دل من از سنگ شده
معلومه طاقت ندارم اشک تو رو دربیارم
میگم توروکم دارم میگم
میگم یه عالم غم دارم میگم
تمام نامه هاتو خوندم
کنار عکسات نشوندم
تک تک حرفاتو نوشتم
هدیه ی اردیبهشتم
دل منم برات تنگ شده
کی گفته دل من از سنگ شده
معلومه طاقت ندارم اشک تو رو دربیارم
میگم توروکم دارم میگم
-------------------------------------------------------------------------------------------
یادت ای دوست بخیر!
بهترینم خوبی؟
روزگارت شیرین و دماغت چاق است؟
یادی از یار نکردن، بی وفا، رسم شده؟
نکند خاطرت از شکوه ی من خسته شده؟
دلمان می خواهد که بدانی بی تو،
دلم اندازه ی دنیا تنگ است.
یادت ای دوست بخیر!
می سپارم همه ی زندگی ات را به خدا.
که چو آیینه زلال،
همچو دریا آرام،
مثل یک کوه پر از شوکت بودن باشی.
شعر از س.رئیسی